-
چیزی به پایان نمانده
شنبه 10 آبانماه سال 1399 00:21
چیزی به پایان نمانده... پایانِ من و پایانِ تو ... پایان من که در گوشه اتاق کز کرده ام و تو که شاد در کوچه ها و خیابان ها میخندی و میخندی لبخندت ... چیزی به پایان نمانده من در گوشه اتاق کز کرده ام و فکر میکنم، فکر میکنم به این درد، به انسان فکر میکنم به این غم، به زندگی فکر می کنم به این حس، به تو و تو و تو... کاش راهی...
-
خاطرات دوران کورنا
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1399 21:02
روزها سخت میگذرن، با وجود کرونا و در خانه نشستن های چمد ماهه، فکر کنم حدود ۴ ماه شده که خانه نشینم کرده این ویروس لعنتی. این روزها بیشتر نگرانم، نگران اینکه اگر گرفته باشم و به خانواده ام آسیبی بزنم! ترس در تمام این کره خاکی فراگیر شده ست... شاید شایدهم من اینطور برداشت میکنم. امیدوارم شرایط کمی بهتر بشه با این شرایط...
-
سگ ولگرد!
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1399 17:42
تا حالا به چشم های سگِ ولگردِ بزرگ و لاغر اندامی که در زمستان گوشه خیابان دست و پا به سینه کشیده و سر خم کرده، جوری که انگار افسوس دوران جوانی را میخورد و شرمنده حال روزش است،زل زده ای؟! امشب وقتی داشتم از پیاده روی شبانه ام بر میگشتم سگ سیاه و سفید بزرگی را در گوشه خیابان دیدم. سگ سر بلند کرد و نگاهی به من انداخت، غم...
-
کمی
شنبه 30 آذرماه سال 1398 14:33
صبح ها که از خواب بیدار میشوم البته صبح که چه عرض کنم تقریبا ظهرها ، با امید شاید ساده لوحانه ای چشم باز میکنم ، امیدوارم که امروز بر طبق برنامه پیش میرود ، کمی می نویسم ، کمی می خوانم ، کمی روی پادکست کار میکنم ، کمی ورزش میکنم و چند کمی دیگر ... اما هرچقدر خوش بین تر باشم به اون روز به عصر نرسیده بیشتر توی ذوقم...
-
کن فیکون
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1398 17:12
چه میدونه آدم ! کِی ؟ کجا ؟ چطوری ؟ و از کجا پیداش میشه ، از کجا پیداش میشه و همه چیز و بهم میریزه ، نه از این الکیها قشنگ کن فیکون میکنه دنیا فرسوده رو ؛ بعد که از نو چشما دید ، بعد که گرد و خاک خوابید بالا رو نگاه میکنی میبینی یه چیز گنده تخت سینه آسمون افتاده ، سفیدای مطلق ، سالها بود نبودش . خوب گوش میدی صدا هیچی...
-
حباب بزرگ
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1398 02:59
مدتی بود که دیگه هر وقت اینستاگرام رو باز میکردم حالم بد میشد ، از این همه تظاهر و این حجم از خودشیفتگی تهوعم میگرفت ، بعد کم کم از خود اپ هم بیزار شدم و دیگه با دیدن آیکونش حس بدی پیدا میکردم ؛ اما باز هم چک میکردم این لعنتی رو ، هر روز و هر روز ، دلخوشیم هم خوندن مسیج های چندتا دوست و رفیق بود که تعدادشون به اندازه...
-
لحظاتی برای مبارزه
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1398 09:34
تا حالا شده صبح توی حیاط بشینی و به صدای جیک جیک پرنده ها گوش کنی نسیم خنکی هم روحت رو نوازش کنه ؟ نه ؟ یه لحظه چشمات رو ببند تصورش کن ! همین ، همین حس کفایت میکنه برای اینکه بفهمی باید با این زندگی گوهی بجنگی ، باید برای سالی یکبار همچین چیزی رو حس کردن با همه جک و جونوری سرشاخ بشی ، ولی باور کن ارزشش و داره لااقل من...
-
خودکار سیاه واقعا شروع میکند!
دوشنبه 1 مهرماه سال 1398 17:15
اگر بگم که سالهاست وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی را کنار گذاشته ام دروغ نگفتم . میدونی با خودم فکر میکردم که با بودن فیسبوک و بعد اینستاگرام کی دیگه وبلاگ میخونه؟ عاشق اسکرول کردن شده بودم ، سرک کشیدن تو پیج دوست و آشنا ، ولی وقتی دیگه خیلی اینکار رو انجام میدی خسته کننده میشه برات با خودت میگی که چی ؟ چهارتا لایک هم با...
-
جنوب
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1395 16:20
آشوب نفتی به پا می کند راه رفتن بیست سالگی ام بر لوله های که به پتروشیمی میریزند -1395 فرودین
-
زندگی من
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 13:16
یک قوطی دلستر سر کشیدنش تا ته راه را تلو تلو خوردن همه کاره من این است ادای مستی را در آوردن
-
اغاز
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 20:23
تاریخ تاسیس 11 اسفند 1391 ....