خودکار سیاه

دل نوشته های من

خودکار سیاه

دل نوشته های من

کن فیکون

چه میدونه آدم !
کِی ؟ کجا ؟ چطوری ؟ و از کجا پیداش میشه ، از کجا پیداش میشه و همه چیز و بهم میریزه ، نه از این الکی‌ها قشنگ کن فیکون میکنه دنیا فرسوده رو ؛ بعد که از نو چشما دید ، بعد که گرد و خاک خوابید بالا رو نگاه میکنی میبینی یه چیز گنده تخت سینه آسمون افتاده ، سفیدای مطلق ، سالها بود نبودش . خوب گوش میدی صدا هیچی نمیاد! چی شد پس اون بوق داد و فغان های دائم ؟! چشما رو میمالی و یکی میخوابونی تو گوش خودت که از خواب غفلت بیدارشی و چنگ بزنی به واقعیت اما به خودت میای میبینی همینِ واقعیت ، توجه که میکنی دیگه سنگ ریزه های زیر پلکات هم رفتن .
 ای بابا این دیگه از کجا پیداش شد ...