مدتی بود که دیگه هر وقت اینستاگرام رو باز میکردم حالم بد میشد ، از این همه تظاهر و این حجم از خودشیفتگی تهوعم میگرفت ، بعد کم کم از خود اپ هم بیزار شدم و دیگه با دیدن آیکونش حس بدی پیدا میکردم ؛ اما باز هم چک میکردم این لعنتی رو ، هر روز و هر روز ، دلخوشیم هم خوندن مسیج های چندتا دوست و رفیق بود که تعدادشون به اندازه انگشتای دست هم نمیشد .
تا اینکه برای کاری پیج جدیدی ساختم ، وقتی هنوز صفحه خام خام بود اکسپلورر رو باز کردم ، خیلی حس خوبی داشتم پر بود از عکس های زیبای طبیعت و حیوانات و ... دیگه نه از اپ بدم می امد و نه خبری از تظاهر و خود شیفتگی بود .
با خودم فکر کردم که مشکل از این برنامه نیست مشکل خودمم ، که محو چیزها و کسایی شدم که نباید که با نگاه کردن به هر آشغالی حبابی پر از هوای گندیده رو دور خودم درست کردم که هر بار داخلش نفس میکشم عذابم میده ...